8 خرداد

ساخت وبلاگ
ریشه ی همه ی دردها تنهایی هست. درد ِ تک تک ما... توی این اشتراک نهادینه که شکی نیست.- اما فرقِ بزرگ ما آدم ها همینجاست - وسعت تنهایی مون. ابعادش. و عمق لعنتی اش..کج فهمیده شدن / درست فهمیده نشدن / یا اصلاً فهمیده نشدن /جوش و خروش شروع دوستی ها و بی انگیزگی پایانکاش ستاره ی دنباله دار باشی، نه یادبودی از به فنا رفتگی یک آتش فشانجای غلط دنبال محبت گشتن، زخم عمیق تری به جا می گذاره...کی از ته دلش ازت می پرسه : حالت چه طوره؟ بی اینکه چیزی برای خودش ازت بخواد؟یا حد اقل، قبل از اینکه چیزی از تو بخواد؟حتی صادقانه ترین احوال پرسی ها، از دلتنگی هست. لا اقل قشنگ ترینشون. دلتنگی هم باز بر می گرده به تنهایی خودمون.حالش رو می پرسی چون می خوای ازش بدونی تا جهانت تازه بشه از موندگی وجود خودت.برای خودت یک کس رو با اهمیت می کنی، تا اهمیتِ تنهاییت کمرنگ تر شه.برای همین شاید خالصانه ترین کار داوطلبانه، اونی هست که بی نام و نشانی از خودت،‌ برای کسی کاری کنی.یا برای کسی که می دونی قراره به زودی از جهان / از جهانت بره...یا برای کسی که از جهانت رفته. چون خیلی وقته که حال دلت رو نمی پرسه... یا خیلی وقته که می دونی براش اهمیتی نداره.براش اهمیتی نداری.اهمیت- - -هرچند، کار داوطلبانه ی مداوم،‌ ساختن یک رابطه ی عمیق انسانی هم، خالی از لطف و زیبایی نیست.اما اکتشافِ اینکه دلیل نوع وجودی ِ شهاب سنگ چی بوده، توی تمام لحظاتی که نفس می کشم هم کار من نیست.حالت - واقعاً - چه طوره؟! به قول اریک چند سال پیش توی دانشگاه: " جواب بلند رو می خوای یا جواب کوتاه رو؟ "صد در صد جواب بلند رو.و همین لحظه های واقعی برای من معنی زندگی هست.که جواب بلند رو بشنوم.اما مگه قراره همه مثل من باشن؟اهمیت توی مغز من چی معنا می شه جهانی 8 خرداد...
ما را در سایت 8 خرداد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dgoddesseo8 بازدید : 34 تاريخ : دوشنبه 29 آبان 1402 ساعت: 20:03

چه قدر آروممبا همه ی بی حوصلگی و غم و سنگینی بی تعریفی که توی وجودمهآخه - عضلات مغزم رو شل کردم - « اینقد دست و پا نزن » رو، عملی کردم -مثل کسی که می دونه قراره با مَنجنیق توی آتیش پرت بشه، ولی با لبخند نشسته روی یه مبل بزرگ و زرد و کثیف و کهنه، تا نوبتش بشه...بیمارستاناتوبوسقلب پاییزتنهایی محضمالیخولیایی تلخ و شیریندرک کردن کم و کاستی خودتدرک کردن کم و کاستی بقیهمهربونی با همهمزه مزه کردن کلمه ی فکاهی معرفت،که دیگه واسم معنی خودش رو از دست دادهوجود نداره - بی خشم - بی هیچ گلایه ای - پذیرش محض -Human, all too human + نوشته شده در  سه شنبه ۲ آبان ۱۴۰۲ساعت 12:0  توسط Ela  |  8 خرداد...
ما را در سایت 8 خرداد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dgoddesseo8 بازدید : 51 تاريخ : سه شنبه 9 آبان 1402 ساعت: 23:32

1 - جِر دادنِ سُکوتتا صبح بنویسبه جهنم که پاره پاره استکلامت - یا که شاید هم قلبت.پر از حرفه کله ات که خوابت نمی بره.نه فقط از جوزفی که رفته وتوی ای میلش می گه miss you, terriblyنه فقط از ژان کلادی که به تازگی توی زندگیت اومدهو میگه move or rotبنویس از خشم. از اندوه. از درد. از شوق. از اتفاق. از رنگ. از شلوغی احساس عمیقت، که دیگه باید خجالت نکشی بابت چیزی که هستی یا چیزی که هست یا هر چیزی که بوده و افتاده توی کالبُد جوجه ای تو و تبدیل شده به یه وجود هیولایی. هر چی که هست، هست. شرم مال تو نیست. شرم مال هرکسی هست که شعورش از کاهه. یا شاید هم از کاهو.وگرنه هیچ چیز بی دلیل نیست. حتی حشو بودن تو.پس بنویس.تا صبح.تا طلوع مرگبار خورشیدکه بهت یک روز دیگه رو تحمیل می کنهبرای بودنو زیستنو لذتی که خیلی ها می تونن ازش ببرنو دردی که برای توست اما نمی تونن ببیننو بنویساز جغد یشمی درونتکه چشم هاش، یک شب در میون دُرشت تر می شهو خواب ازش دور تر و دور ترو به خواب رفتن براش مثل یک جنگ نامنصفانه ی بی پایان، کشدار تر و طاقت فرسا تربنویسو پر کنچون تو هیچ وقت آدم کم حرفی نبودیچون تو وقتی به دنیا اومدی، یک مُشت الفبای مچاله شده بودی که بعد کم کم تبدیل شدی به آدم.به همین اندازه بی معنابه همین اندازه سطحیبه همین اندازه شبیه به سیاهچالهبه همین اندازهمسخره ۲ - هذیونسیرم اما دلم هُلو می خواد. دلم تُخمه می خواد. سیر و پیاز نه. یعنی پُرم. به خودم که میل نداشت دارم بر میگردم.کاش اما سیب زمینی بودم. low key و سیر کننده و بی تفاوت و خوشحال. ولی توت فرنگی ام. و در این شکی نیست. چون عمر طراوتم کوتاهه. -مُردنی- همیشه شیرین نیستم. ظاهرم دلرباست اما گاهی ترش و دوست نداشتنی و بی مزه ام. چون organic نیستم. تقلبی ام. 8 خرداد...
ما را در سایت 8 خرداد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dgoddesseo8 بازدید : 41 تاريخ : دوشنبه 1 آبان 1402 ساعت: 18:23

ماه ها گذشته و من هنوز نمی تونم بگذارم و بگذرم. هنوز مثل وزنه های سنگین به شون هام آویزونن - اون احساسات - اون خاطرات - اون هُویت - و سرعت حرکتم رو می گیرن. و چشم هام رو گِل‌ آلود نگه می دارن - و وقتی از روی سطح اقیانوس رد می شم، افعی های دریایی از پایین، با نگاه تشنه شون تهدیدم می کنن و به این زنجیرهای آویزون چنگ می اندازن - و تقلای من برای پایین نرفتن و غرق نشدن چه رقت آور - چه تماشاییه - این وزنه هایی که با زنجیر به رگ و ریشه های قلب هزار تیکه ام آویزونن. - درد و مچالگی - یه درد بی اندازه واقعی و بی پایان. و رد خون آبی/زرشکیِ من - که برای نقاشی کردنِ بومی به پهنای نیم کره ی شمالی کافیه - اما کجاست قاتلِ من -ماه ها گذشته و من برعکس همیشه ی خودم - نتونستم هضمش کنم. - توی صورتت گلوله خورده باشه و رد خون جای جای وجودت رو پر کرده باشه - مدام پلک بزنم که شاید به جای خون - اشک بیاد - که بشوره - که ببره - همه چیز رو - اما این وصله ی ناجور - اما کجاست چشم های منفجر شده ی من - اما این صبر احمقانه - این باور کودکانه - که همه چیز یک خواب طراحی شده بوده - که این حقیقت نیست که من توشم - که با یک دکمه - که تموم - که اما - نه - که خفگی مرحم تمام دردهاست شاید -بیدار شوو با دست هایی که استخون هاش ترک خوردهتک تک زنجیرها رو جدا کنو تمام وزنه ها رو رها کنو بگذار که اونها خوراک افعی های دریایی بشنتمام این وزنه های زیبای خون آلودکه دیگه بخشی از تو نیستنتعریفِ بودنِ تو نیستنرها کنرهاش کنهرچیزی که لایق حضورِ تو نیستهرچیزی که تورو به پستی می کشونهاز درد ِ کندن نترسکندن زنجیرهای زنگ زده ی آهنی که لابه لای گوشت و پوستت تنیده اندتو اون زنجیرها نیستیتو حتی اون گوشت و پوست و خون نیستیتو فرا تریخودت رو ت 8 خرداد...
ما را در سایت 8 خرداد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dgoddesseo8 بازدید : 35 تاريخ : دوشنبه 1 آبان 1402 ساعت: 18:23